بـہ ωـیــــــــــــــــــــــم آخر…
ωـاز میزنم امشــــــــــــــــــــــــب…!
بـہ ڪورے چشم בنیــــــــــــــــــــــــا….
ڪـہ ωـــــاز مخالــــــــــــــــــــــــف میزنــــــــــــــــــــــــב…
با مــــــــــــــــــــــــטּ
حدودای ساعت ۱۰ صبح بود داشتم تو چند تا کوچه بالاتر از خونمون قدم میزدم ؛
از سر بی حوصلگی هر چیزی توجه منو به خودش جلب میکرد !
یهو چشم به حجله عزایی که کنار در یکی از خونه ها برپا شده بود افتاد !
اصولا از این لحظه ها خوشم نمیومد و همش با عجله صحنه رو ترک میکردم . . .
اما اینبار با بقیه دفعات یه فرقایی داشت !
رو حجله عکس یه جوون ۱۶ / ۱۷ ساله چسبیده بود !
دوروبر حجله چهار پنج نفر از رفیق هاش که اونام کم سن و سال بودن زانو غم گرفته بودن !
دلم نیومد ساده بگذرمو برم !
رفتم نزدیک تر باهاشون دست دادمو تسلیت گفتم . . .
بعد از خوندن فاتحه برای شادی روحش،یکی از رفیقاش رو کشیدم کنارو پرسیدم چطور فوت کرده؟تصادف کرده؟!
اونم با یه نگاه به حلقه ی توی دستم ازم پرسید متاهلی داداش؟گفتم آره،چطور؟
گفت ایشالا خوش بخت بشی؛گفتم فدات . . .
بعد از چند ثانیه سکوت بهم نزدیک تر شد و گفت:قرص خورد،۶۰ تا ترامادول انداخت بالا و مارو تنها گذاشت!
کمی خودمو عقب کشیدمو پرسیدم آخه چرا؟!
گفت:۱سالی میشد به یه دختر علاقه شدیدی پیدا کرده بود جوری که حاضر بود براش جونشم فدا کنه . . .
چند باری بخاطر دختره با خونوادش بحثش شده بود،یکی دو بار هم با پدر دختره دهن به دهن شده بود . . .
خلاصه نه خونواده خودش راضی بودن که این دو تا عاشق به هم برسن و نه خونواده دختره . . .
من سرمو به نشانه ناراحتی تکون دادمو سکوت کردم تا ادامه حرفاشو بزنه،رفیقش آهی کشید و ادامه داد:
بچه بدی نبود،همه ازش کم و بیش راضی بودن،اما حالا بخاطر کاری که کرده نظر مردم نسبت بهش عوض شده!حالا بگذریم که چه بلاهایی رو سر دختره اومده و میخواد بیاد!
با رفیقش خداحافظی کردمو به قدم زدنم ادامه دادم،بعد از چند دقیقه اشکم دراومد و خدا رو شکر کردم که منو به عشقم رسونده.
ازم تشکر کرد که تو مراسم دوستش شرکت کردم و ازم خواست که برای آمرزشش دعا کنم و بعد هم خداحافظی کردیمو از مجلس خارج شدم.
. . . و آیا خدا او را مورد آمرزش و رحمتش قرار میده یا نه؟!
وقتی زمزه های افرادی که تو مراسمش شرکت کرده بودن تو گوشم میپیچه از همه چی بدم میاد . . .
برای شادی روحش صلوات میفرستادن اما بعد از تموم شدن ذکراشون شروع به جانماز آب کشیدن میکردن . . .
واقعا خیلی دلم گرفت از پچ پچاشون!
* من هرگز نمیگم کار این پسره ۱۷ ساله درست بوده،خودکشی به هر دلیلی هم که باشه حرام و مجازات سختی در پی داره اما کاش بجای حرف زدن پشت مرده و تریپ مرجع تقلیدی ورداشتن،قبل از وقوع این حادثه راهی جلو پای این جوون میذاشتید!
واقعا نداشتن کار و پول و سن مجاز ازدواج ارزش از دست دادن یه جوون رو داره؟!
واقعا آدم زبونش از کار میوفته!نمیدونه بگه “خدا بیامرزتش یا نیامرزتش” ؟!؟
” این داستان کاملا واقعی واقعی واقعی و در تاریخ ۹۱/۷/۱۰ اتفاق افتاده بود “
دلم کلی گرفت موقع نوشتن این داستان غمگین و تلخ،امیدوارم درس عبرتی واس آینده شه نه اینکه مد شه هر کی عاشقه و به عشقش نرسیده بزنه تو خط خودکشی!
باز هم بیخودی قهر کرده بود و من هم از سر لج خودم را بخاطر غرورم به بی خیالی زده بودم !
بعد از چند روز که صبرم به ته رسیده بود طاقت نیاوردم و گوشی را برداشتم تا از دلش در بیارم . . .
هر چی sms میدادم بهش تحویل داده نمیشد،منم عادت نداشتم موقع منت کشی و این بازیا هی زنگ بزنم !
دیگه داشتم دیوونه میشدم،یه هفته ای میشد که صداشو نشنیده بودم تصمیم گرفتم غرورمو بزارم کنار !
گوشی رو برداشتم و زدم بیرون از خونه یه کوچه خلوت پیدا کردم نشستم یه کنج شمارشو گرفتم . . .
اما بجای شنیدن صدای عشقم تنها صدایی که به گوشم خورد دِ موبایل سِت ایز آف بود !
دیوونه بودم دیوونه تر شدم،به هرجایی که قبلا می تونستم پیدایش کنم سر زدم . . .
اما اثری ازش نبود و من میبایستی که واقعیت را باور می کردم !
او رفته بود و من مانده بودمو دوستت دارم هایی که هرگز خوانده نشد . . .
حالا نمی دانم کدام یک مقصر بودیم من یا او ؟ ! ؟
او لایق عشق بزرگ من نبود یا من او را خوب نشناخته بودم . . .
چه ساده از هم دور شدیم هـِـی خــــــُــدا ! ! !
چن شب پیش با این قسمت ِ ماه عسل خیلی گریه کردم ...
خیلی قشنـــگ بود این عشقـ ...
خدا نگهشون داره واسه همدیگه :)
دعا می کنم واسه زیاد شُدنِ عشقای ِ اینجوری تو کشورمون ..
اصلا تو کُلِ دنیـــا ... آمین بگید برای دعایی که دِل دِل دارد برایِ زیادی و فراوانی عشــق ...
نه هر عشقی ها ... عشقِ واقعــی ...
عشقی که اینحوری واسه همدیگه تب میکنن و تا آخر عمرشون با همَن ..
هیچ بنده ای رو اونقدر تنها نکن که
به هر بی لیاقتی بگه عشقم...
آقاے محترم....بـﮧ عشقت از سر مهربونے نگو تولـﮧ سگ...!
خانم محترم..بـﮧ عشقت از سر مهربونے نگو ڪره خر...!
هم توله سگ یـﮧ روز بزرگ میشـﮧ پاچـﮧ میگیره....[!]
هم ڪره خر بالاخره يــﮧ روز خر میشــﮧ جفتڪ میـنـבازه...[!]
هــرزگی مـخـتـص بـه تــن فــروشـی نیـسـت !
ربـطـی بـه جـنسـیت هــم نــداره . . .
هـمیـن کـه از اعــتـمـاد کسی ســوء استـفاده کـنی هــرزه ای ،
هـمیـن که به دروغ بـگی دوسـتـت دارم هــرزه ای ،
هـمیـن که خــیانـت کـنی هــرزه ای ،
همیـن که عشــقـتـو بـه خــاطــر پــول بفـروشی هـرزه ای ،
اگه میخــوای تــن فــروشی بکـنی ،
صـاحـب اخـتـیار بـدنـتی . . .
امـا هــرزگی نـکن . . . !
چــون از احـساس و آبــروی و غــرور دیگران بایــد مـایـه بـذاری . . . !
دلتنـــــــــگی..................................حاضر!
غـــــــم.......................................حاضر!
درد.......................................حاضر!
دوری.....................................حاضر!
عشـــــــــــق.................................؟؟؟؟؟؟؟
بلندتر می خوانم......عشق................؟؟؟
باز هم نیامده
غیبتهایش از حد مجازش دیریست که گذشته
اخراجش می کنم!!!!
با آنکه نمی شود اما زندگی را ادامه می دهم...!
مشق هر شبتان همین باشد
جای عشق برای همیشه خالیست...!
تنهـایی یعـنی بوی سیگار…
تنهـایی یعـنی حسـرت دیدن چشـم نگران…
تنهـایی یعـنی دسـتاتو با لـیوان چای گرم کنی…
تنهـایی یعـنی حسـرت دیدن چشـمان منتظـر…
تنهـایی یعـنی حسـرت شنیـدن صـدای نگـران…
تنهـایی یعـنی اس ام اس بدون جواب…
تنهـایی یعـنی حسـرت شنیـدن صـداـی آشـنا…
════ ೋღ*ღೋ ════
پــسر : یه چــیز بگــم؟
בخــتر : آره بگــو
پــسر : تو قشــنگتریـטּ لبخــنـב בنــیا رو בاری
בخــتر :مـטּ یه چــیز بگــم ؟
پــسر: بگــو
בخــتر :اوטּ فــقط بخــاطر وجــوב تــــــــــو وجــوב בاره
════ ೋღ*ღೋ ════
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 47
بازدید ماه : 70
بازدید کل : 67905
تعداد مطالب : 291
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1